یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

خیانت

هنوز گیجم. چه روزهایی که ارزوهایم را در کنار با تو بودن معنا میکردم . تو از نخواستن هایت حرف میزدی و من در فکر خواستن های تو . و چه زود زمان راه من , خسته گیهایت, ارزوهای ناتمام را روشن کرد و مرا به تاریکی هزاران سوال بی جواب . و کار هروزم شده است تکرار ماجرایی کوتاه , تکراری که بگویند اسمش خیانت است یا... و زیر لب تکرار میکنم یعنی من خیانت کردم . پاهایم توان ادامه راه را ندارن تمام امیدم این روز ها به ارزوهایم است شاید انها بتوانند مرا یاری دهند . گیجم. اما تو مرا گیج تر کردی . دیگر نمیخوام کسی به من انگ خیانت بزند.

میخواهم ....

بازم یعنی با این جمله شروع کنم که خسته ام و جوابی یشنوم که تو کی سرحالی? اومدی بعد از این همه انتظار با یه عالمه خستگی با کلی گم کردن خودت با کلی سوال بی جواب اما انقدر از امدنت شادمان بودم که فراموش کردم روزی که تو خود بودی با جوابی بنام نمیتونم به استقبالم امدی گفتی می خواهی بیایم و خودم نباشم من در باورم با تو زندگی کردم و چه شیرین بود . گذشتم حتی از خودم چون ارامشم را در لبخندت جست و جو میکردم . اما من ندانسته دنیای خود ان همه انتظار ان همه تنهایی بخاطر تو را شکستم و تو به من با زبان بی زبانی انگ خیانت زدی و من مبهوت از همه چیز همه را دور کردم تا جای خالیت را بیشتر حس کنم تا بدانم بیش از پیش تا شاید دیگر دیداری دوباره نباشد شاید سهم تو برای من همان رویا های شیرین با تو باشد و سهم تو برای دیگری . دیگری من نیستم و هیچ وقت نبودم و نیستم . و شاید زمان همه چیز را روشن کرد . میخواهم ....

دو راهی

روزگاریست عجیب سالها به دنبال گمشده ای . پیدایش میکنی . با تمام اون خصوصیاتی که وقتی ازت سوال میکردند واقعا علیرضاملاکت از انتخاب یه همراه چیه . و من واقعا بعضی وقت ها نمی دونستم جوابشون رو چی بدم . بعدا . بعد از خیلی تجربه هایی که... فهمیدم صادق باشه مهربون باشه و باز سکوت . یعنی باید تجربه کنم . بیشتر از این روزا . رفتی. موقعی خواستی برگردی .   جات رو کسی گرفته که تمام اون خصوصیات رو داره . حتی اونهایی که بعدها قراربود با تجربه بدست بیارم  .وقعی برگشتی که می خوام برگردم اما به من انگ بی معرفتی میزنند . انگ ندیدن . و مانده ام با این دل چه کنم که میداند تمام این چند سال خواستی و نخواست . گفتی و نشنید . و حال میگویی می خواهی کنارم باشی , جبران کنم و به عهده من میگذاری که تو راه رو مشخص کن . و میمانی بر سر دو راهی که اخر حکم بی انصافی و افسوس کاش ای کاش , فرداها رو به جان بخرم یا حکم صبر و اثبات خویشتن و خواستن هایت و نخواستن های ان روزهای تو . 



و هراس از ای کاش های فرداها. این روزهایم رو احاطه میکند . بغض گلویم رو و خاطرات گذشته خاطرات امروز و فردا را