در باز میشه و میاد تو . اون همون ادمی بود که میخواستی اخرین همراهت باشه . اخه چرا انقدر سردی? . میشینه روبروت. نگات رو ازش میدزدی . از قبل بهش گفتی امروز فقط میخوای گوش باشی و بشنوی . شروع میکنه از گذشته حرف زدن از روزایی که من خسته نبودم . از روزایی که سرد نبودم از روزایی که خودم بودم . میگه میخوام باشم . میگه میدونم خستت کردم . نمی خوام حرف بزنم . نمی خوام اتو بدم دستش . چیزی نمی خوره . طبق معمول یه اسپرسو . انقدر تلخم که تلخیش اذیتم نمیکنه . علیرضا من شدم همونی که تو میخواستی . علیرضا ... . کاشکی اونم میفهمید علیرضایی دیگه در کار نیست.
خستم . تلخم . سردم .
دلخوره اشک تو چشاش جمع شده صداش میلرزه. میدونی دیگه هیچ چیزی برای تو مهم نیست . این و گفت و رفت . کاش حداقل میتونستم از رفتن پشیمونت کنم .اما فقط میگم :
سلام .
چهارشنبه تو فوتسال زانوم پیچ خورد .
رباط پا چپم پاره شده
پام تو گچه .
پا راستم هم که از قبل احتیاج به جراحی داشت .
حذف ترم کردم .
اینروزا حوصله خودم رو هم ندارم چه میرسه به امتحانام .