نمی دونم از چی بنویسم از کی بنویسم از بد شدن زمونه از بد شدن مردماش یا سادگی و دلبستن و رفتنشون
نمی فهم چرا اداما به خودشون اجازه میدن هر وقت خواستن برن و به طرف مقابلشون هیچ فرصتی یا حرفی نمی دن و راحت از کنار هم رد میشن
همیشه خودشون متفاوت از اطرافیانشون میدونن اما همون کارا دیگران رو انجام میدن اخه پس این تفاوت تو چیه
خستم پیش خودم میگم من برای چه کیا از درسم گذشتم از کارم تا صبح بیدار موندم خسته بودم اما دم نزدم موندم ثابت کردم اما اخرش جزیه سری خاطرات از رفتنشون برام چی گذاشتن
اخرش هم باید سرم بندازم پایین و بدون هیچ پرسشی برم بدون در نظر گرفتن کارات حر فات افقط میگن علیرضا بابت همه چیز ممنون
گاهی آرزو می کنم...
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را
بخورم!!!
کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی
دیدن یک لحظه
فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم!
کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد
تا امروز
چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک
بریزند!
کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با
سلام اسم من علیرضا ست هدف از ایجاد این وبلاگ هم نوشتن روزگاری که به من تو این چند سال زندگیم گذشت کارهایی که من برای دیگران انجام دادم و رفتار بقیه نسبت به من و ...
قصد دارم افکارم و کارهایی که انجام دادم رو اینجا بگم و با هم نظراتمون به اشتراک بزاریم