خیلی وقته میخوام بنویسم اما خستم , بی حوصله ام , سردرگم , بی برنامه , فقط میخوام روزم بگذره و فردا بیاد تا شاید نوییه یه روز جدید بتونه کاری برام بکنه . کارایی که مسبب اول و اخرش خودم بودم و هستم . کارایی که انجام دادم تا ارامشی که سالهاست دنبالش میگردم رو پیدا کنم . به خودم دروغ میگم و ابن وزا رو هدر میدم .
به خدا منم ادمم منم برای خودم غرور دارم که اینجوری به بازیش گرفتی و منم برای اینکه از دستت ندم حاضر به شنیدن هر حرفی شدم هر کاری کنی و هیچی نپرسم از ترس اینکه یه روز از دستت بدم و بری و دیگه بر نگردی
سکوت میکنم تا نکنه حرفی بزنم و از دستم ناراحت بشی , نکنه ارامشت رو بهم بزنم . ارزوم انقدر کوچیک کردم که باتو بودن , بزرگترینشون شده.
از صبح صبر میکنم که از دانشگاه بیای و باهات صحت کنم اما باید بدونم سهم تو فقط یه : کجایی ؟ خوبی و یه خستم می خوابم و تلفنم و هم خاموش میکنم هست و بس . شاید تو یکی از همین روزا همین دلخوشی رو هم ازت بگیره . چون شاید این حس از اولشم برای تو نبوده
پسر بکش کنار ! داری چی به سر خودت و زندگیت میاری ؟ اشکات و زندگیت رو برای کی گذاشتی وسط ؟ برای کسی که حتی حال این روزای تورو نمیفهمه . بازم میخوای ادامه بدی ؟ بازم می خوای دلت رو به روزای دیگه خوش کنی؟ بازم میخوای بهت بگن بابت تمام همه چیز ازت ممنونیم و خداحافظ
بابا گفت :"خب هر چی ملا یادت داده رو ول کن فقط یک گناه وجود داره و والسلام.ان هم دزدی ست.می فهمی چه می گویم؟"
مایوسانه آرزو کردم ای کاش می فهمیدم و گفتم:" نه بابا جون"
بابا با بی حوصلگی اهی کشید و ادامه داد:" هر گناه دیگری هم دزدی ست.اگر
مردی را بکشی یک زندگی را می دزدی .حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی حق
بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی .وقتی دروغ می گویی حق کسی را از دانستن
حقیقت می دزدی وقتی تقلب می کنی حق را از انصاف می دزدی.می فهمی؟"
فهمیدم.
بادبادک باز.خالد حسینی.