-
خیلی زود گذشت ,خیلی زود
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 11:32
از اینجا شروع میشه . میخوای بیام دنبالت بعد از چند ثانیه سکوت میگه نه , میخوام استراحت کنم موزیک گوش بدم به کسی فکر نکنم اصلا میخوام واسه خودم باشم . بهش میگم فکر نمیکنی از این 2 روزی که ایرانم میتونیم بهتر استفاده کنیم بیشتر پیش هم باشیم بیشتر حرف بزنیم . میگه تو این چند سال از بس که حرف زدم و درکت کردم خسته شدم , تا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 23:45
zzz
-
می دانی رفیق
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 14:59
می دانی رفیق ِ ! این روزها آدم ها نه حرمت ِ عشق را نگه می دارند .. نه حرمت ِ فاصله را .. نه حرمت ِ خلوت ِ آدم ها را ... خیالی هم نیست ... چون گریزی نیست از این ادم ها ... این تن رو از روی وبلاگ یکی از دوستام برداشتم . به نظرم متن قشنگی بود
-
یادش بخیر
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 16:07
یادش بخیر . قدیما وقتی بهش زنگ میزدم یا اس ام اس میدادم و میگفتم باات میخوام باشم و میگفت نه چه حالی میشدم احساس میکردم دنیا معنایی نداره . اما امروز وقتی بعد از ۳ ماه اس ام اس میدم و میگه منتظرم نمون ناراحت نمیشم .راهم و گم نمیکنم امروز مصمم تر میشم به خودم به ایندم
-
تغییر
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 11:58
این روزها بیش از پیش , تغییراتی که به واسطه اتفاق هایی که در اطرافم داره می افته , ارزش هایی که امروز برام بی ارزش شدن , بودن ها و حس هاییکه این روزها فقط خاطراتشان برایم به جا مانده است در خودم به وضوح حس میکنم . و تنها نکته مبهم این روزهایم با این تغییرات روزانه ام حسی ست که هنوز نمیگذارد من از خود دور تر شوم و شاید...
-
دلتنگی
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 19:00
دیگه نمی خوام برات گریه کنم فقط برای دلتنگی هام گاهی ! دلم برات تنگ شده !
-
خیانت
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 18:49
هنوز گیجم. چه روزهایی که ارزوهایم را در کنار با تو بودن معنا میکردم . تو از نخواستن هایت حرف میزدی و من در فکر خواستن های تو . و چه زود زمان راه من , خسته گیهایت, ارزوهای ناتمام را روشن کرد و مرا به تاریکی هزاران سوال بی جواب . و کار هروزم شده است تکرار ماجرایی کوتاه , تکراری که بگویند اسمش خیانت است یا... و زیر لب...
-
میخواهم ....
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 11:13
بازم یعنی با این جمله شروع کنم که خسته ام و جوابی یشنوم که تو کی سرحالی? اومدی بعد از این همه انتظار با یه عالمه خستگی با کلی گم کردن خودت با کلی سوال بی جواب اما انقدر از امدنت شادمان بودم که فراموش کردم روزی که تو خود بودی با جوابی بنام نمیتونم به استقبالم امدی گفتی می خواهی بیایم و خودم نباشم من در باورم با تو...
-
دو راهی
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 11:23
روزگاریست عجیب سالها به دنبال گمشده ای . پیدایش میکنی . با تمام اون خصوصیاتی که وقتی ازت سوال میکردند واقعا علیرضاملاکت از انتخاب یه همراه چیه . و من واقعا بعضی وقت ها نمی دونستم جوابشون رو چی بدم . بعدا . بعد از خیلی تجربه هایی که... فهمیدم صادق باشه مهربون باشه و باز سکوت . یعنی باید تجربه کنم . بیشتر از این روزا ....
-
فردا
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 10:07
فردا پام رو عمل میکنن تنها چیزی که این روزا دارم فکر میکنم اینه که موقعی که دارم بهوش میام (به غیر از پدر . مادرم) دوست دارم چه کسی رو ببینم.
-
زل زد
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 14:14
زل زد تو چشام . زمانی زل زد که چشام پر اشک بود . زمانی که دلم به روزایی پر کشید که هر روز .هر ساعت. هر نفس برای قبری گریه میکردم که از اولشم مرده ای نداشت ... . زل زد . نگام از نگاش کندم , نمیخواستم بفهمه از چیزی ناراحتم . تا نگام برگردوندم گفت دیدی کم اوردی . می خواستم بهش بگم خیلی وقته کم اوردم و .....
-
میگه
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 13:43
میگه : احساس وقتی پوچ باشه راحت میاد و میره میگه :هرچیزی دلیل داره , منم خستم . خستگی من دلیل داره , دلیلش رو به رو شدن با واقعیت هایی بود که جذابیتی نداشت کاش میدونستی ....
-
خستم . تلخم . سردم.
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 14:54
در باز میشه و میاد تو . اون همون ادمی بود که میخواستی اخرین همراهت باشه . اخه چرا انقدر سردی? . میشینه روبروت. نگات رو ازش میدزدی . از قبل بهش گفتی امروز فقط میخوای گوش باشی و بشنوی . شروع میکنه از گذشته حرف زدن از روزایی که من خسته نبودم . از روزایی که سرد نبودم از روزایی که خودم بودم . میگه میخوام باشم . میگه میدونم...
-
زخم
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 13:56
این جایی که نمک می پاشی زخم است . کهنه است اما من گریه نخواهم کرد. این طور که لب خند می زنی می سوزد دلم.
-
پا
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 09:17
سلام . چهارشنبه تو فوتسال زانوم پیچ خورد . رباط پا چپم پاره شده پام تو گچه . پا راستم هم که از قبل احتیاج به جراحی داشت . حذف ترم کردم . اینروزا حوصله خودم رو هم ندارم چه میرسه به امتحانام .
-
دلتنگی
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 22:34
آسمان را سیاه خواهد کرد جایی به من بدهید تمام دلتنگی آسمان با من است ....
-
اجازه میدی با احساساتت بازی کنم ..... ؟
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 17:40
می تونم ازت خواهش کنم دیگه تمومش کنی . . . من داشتم عادت میکردم . داشتم با خودم کنار میومدم . داشتم برای یکبارم که شده نگم نمیدونم. خسته بودم خسته تر شدم . بازم پیش احساسم و تو کم اوردم . من فراموشت کرده بودم هر دفعه تو گوشم زمزمه میکنی اجازه میدی با احساساتت بازی کنم .....؟ بازی دیگه تموم شد چون احساسی دیگه نمونده .
-
انگار منتظر شنیدنش بود
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 09:48
سکوت میکنه . نه اینکه حرفی نداشته باشه , نه نمی دونه از کجا شروع کنه . میگه خستم . از لحن صداش و چهرش میشه فهمید این روزا اصلا حال و روز خوبی نداره . شروع میکنه به حرف زدن. نه انگار که خسته ای . میخواد کمک کنه میخواد .. اما نمی دونه فقط سکوت میتونه ارومم کنه . باز صورتش خیس میشه. تو از اولشم منو دوست نداشتی . دستش رو...
-
حساب ما چقدر شد
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 00:29
یه قهوه تلخه تلخ , اشکالی نداره من سیگار بکشم? رو میکنه به دختره میگه خودم سیگار میکشم اما نگاه دختره معلومه دوست نداره سیگار روشن بشه . فکر میکنی . رو به روت کی نشسته? کی باید میشست ? شروع میکنی با کیک شکلاتی بازی کردن . مثل سابق 2 تا چنگال بزارم? گذر زمان رو نمی فهمی . تلفنت زنگ میخوره . غذا نخوریها شام برات گرم...
-
تظاهر
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 13:58
زن: خانوم ا.س من افسردگی دارم . باید چیکارکنم خانوم ا.س : نه شما افسرده نیستید زن:نه بخدا من افسرده ام واسش شروع کرد به توضیح دادن . اینکه ادمی که افسرده هست خودش نمی دونه مشکلش چیه . مثل یه ادم دیوونه میمونه که فکر میکنه خودش هیچ مشکلی نداره و بقیه ادما مشکل دارن . زن یکم اروم شد . شروع کرد به حرف زدن اخه میدونی.......
-
تموم شد هوا سرده بریم خونه .
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 10:02
همیشه نوشتن ارومم میکنه . چون حرفهایی که نمی تونم به زبون بیارم رو فقط تونستم بنویسم . این چند وقت اتفاقای زیادی افتاده . سعی میکنم تو پست بعدی شروع به نوشتنشون کنم . اما این مدت واقعا موندم وقتی خودم میدونم اصلا این راهی که توش پا گذاشتم نتنها من رو به ارزوهام نمیرسونه ,بلکه به مشکلاتم اضافه میکنه اما بازم ادامه میدم...
-
سرو
جمعه 8 آبانماه سال 1388 11:09
باد می وزرد اما خبری از تکان خوردن سرو نیست کسی نست که به او یگوید: این مقاومت از بهره چیست ؟ ......
-
اره . فقط همین
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1388 17:21
خیلی وقته میخوام بنویسم اما خستم , بی حوصله ام , سردرگم , بی برنامه , فقط میخوام روزم بگذره و فردا بیاد تا شاید نوییه یه روز جدید بتونه کاری برام بکنه . کارایی که مسبب اول و اخرش خودم بودم و هستم . کارایی که انجام دادم تا ارامشی که سالهاست دنبالش میگردم رو پیدا کنم . به خودم دروغ میگم و ابن وزا رو هدر میدم . به خدا...
-
دزدی
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 21:45
بابا گفت :"خب هر چی ملا یادت داده رو ول کن فقط یک گناه وجود داره و والسلام.ان هم دزدی ست.می فهمی چه می گویم؟" مایوسانه آرزو کردم ای کاش می فهمیدم و گفتم:" نه بابا جون" بابا با بی حوصلگی اهی کشید و ادامه داد:" هر گناه دیگری هم دزدی ست.اگر مردی را بکشی یک زندگی را می دزدی .حق زنش را از داشتن...
-
دلم از کسی گرفته که میخوام براش بمیرم
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 21:39
چند وقته میخوام بنویسم اما نمیشه . این چند وقته به واسطه اشنا شدن با یه دوست یکم به فکر فرورفتم . واقعا حرف هایی به من زد که همش درست و مصداق این روزای منه . اون طب و تابی که برای رفتن از ایران پیدا کرده بودم , خیلی وقته از دست دادم . این دوستم حرف جالبی زد گفت اگه کسی و دوست داری یا عاشق کسی هستی اون فرد باید باعث...
-
بچه ها؟
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:59
بچه ها شوخی شوخی به گنجشک ها سنگ می زنند ولی گنجشک ها جدی جدی میمیرند
-
شاید
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 13:15
حتی از نگاهشم بدم میاد . مگه یه رابطه دو طرفه نیست? پس چرا یک طرف ماجرا سکان رو به دستش میگیره وکشتی و به هرجا میبره , بدون هیچگونه سوالی , بدون در نظرگرفتن تو , شخصیتت , احساست . ترو خدا حرف احساسات رو نزن که این روزا تبدیل به یه واژه بی معنا شده یا شاید بهتره بگیم خودمون بیمعنا کردیم شاید مشکل از ماهاست که خودمون رو...
-
کوچ
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 12:34
برای بخشش دیر میشود یا کوچ لک لک های مهاجر . چه بخواهی , چه نخواهی زمستان فرا میرسد حال تو مختاری , کوچ یا شروعی تازه .جمع این را به حساب سن کم تو میگذارند یا گستاخی تو ? چه کسیست که در این جمع مقلد دلش با تو باشد و در این راه با تو هم پیمان باشد . هر قدم که به تو نزدیک میشود چهره یخ زده هم پیمان سالیان قبلش برایش...
-
حسین ۱
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1388 10:26
حسین هم رانندمه هم دوستمه هم مثل برادرمه هم مهرم اسرار منه . چند وقت پیش بود , داشتم درباره دختر عموم براش میگفتم نمیدونم چی شد که یه دفعه گفتم میخوای بریم ببینیش اونم گفت باشه .رفتیم گالی دختر عموم سلام و احوالپرسی نمیدونم چا همش به حسین نگاه میکرد . بعد از چند دقیقه خداحافظی کردیم و رفتیم . 10 دقیه بعد دختر عموم زنگ...
-
ماه...
شنبه 31 مردادماه سال 1388 22:54
همیشه از ماه رمضون بدم میومد . چه زماناییکه میرفتم مدرسه و معلما حال و حوصله حرف زدن نداشتن چه فرداش صحبت بچه های مدرسه درباره سرییالای شب قبل بود . چه روزای آخر که همه میگفتن ای بابا این چند روزم بیاد و بگذره من که اصلا جریانش رو نفهمیدم . معمولا دوستان از زمان کاریشون کم میشه , واقعا در هنگام افطار کم طاقت و بی...