یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

انسان

انسان .واژهای به ظاهر اشنا و قابل فهم اما ناباب . بیشتر مردم با این واژه تضاد دارن بعضی ها فقط نقش بازی میکنند و عده ای  برای رسیدن به اون تا لحظه مرگ هم تلاش میکنند .اما واقعا چرا یا نمی دونیم یا خودمون به ندونستن میزنیم


 یعنی انسان واقعی باید مثل مشاور املاک ی ها باشه اخه میگن ما هیچ وقت دروغ نمیگیم اما درستش رو هم نمیگیم . بعضی وقتها انقدر خسته میشیم که بزرگترین ارزومون لحظه ای خندیدن از  ته دل میشه .


یه روز یکی میگفت به هیچکس دل نبند , هیچ وقت نظار بفهمه خیلی دوسش داری من  اون روز به حرف اون فرد خندیدم اما این رو با چشای خودم دیدم  هروقت به کسی زیاد نزدیک شدم اون دورتر شد اما من دیدم...


اما باور نمیکنم انقدر راحت رفتن انقدر راحت نه گفتن انقدر راحت دروغ گفتن بازیچه کردن احساسات ودر اخر ... شاید اونها یه انسان بودن من نه شاید الان انسان انجام دادن اینکارهاست چون هیچ وقت صداقت , محبت , بودن , اثبات کردن و متفاوت بودن براشون مهم نیست شاید می خوان تو هم مثل اونا باشی تا همون یه کلمه خیلی ممنون بابت هه چیز رو هم بهت نگن 


سکوت میکنم , تو خودم میریزم و به خودم میگم یه روزی این کابوس یا شاید هم اون ازمایش تموم میشه اما تمام ترسم اینه که اون هم فهمیده ما خیلی وقت خودمون به خواب زدیم همینطور که دیگران به من دروغ گفتن من هم به دلم دروغ میگم شاید اون هم من و به خاطر دروغم انسان نمی دونه اما کاشکی بفهمه من  هم حال روز خوبی ندارم


نمیدونم چه اتفاقی افتاد

نمیدونم چه اتفاقی افتاد همه خاطراتی که داشتم یه دفه مثل یه فیلم برام پخش شد  . باورم نمیشه تو این چند سال چه بلاهایی سرم اومد . باورم نمیشه چجوری من خواستم و خواسته نشدم باورم نمیشه . . خودم متوجه نشدم  اما موقعی مامانم صدام کرد متوجه شدم من 3 ساعت فقط به یه نقطه خیره شده بودم


سکوت میکنم هیچ عکس العملی نسبت به کارا دیگران انجام نمی دم اما تا کی تا کجا و به چه قیمتی  به قیمت خراب شدن زندگیم به قیمت چیزهایی که هیچ وقت برنمی گردن


 یعنی به خودم بگم اره این بارم نشد این بارم نخواست اینبارم تو تمام سعیت کردی اینبار هم به فردا امیدوار باش


این تنها جمله ایه که میتونم بهش بزنم و نه نگه میترسم از اونروزی ه همین جمله رو هم نخواد قبول کنه

خیلی سخته

خسته ام انقدر که بعضی روزا اصلا متوجه گذشت زمان نمی شم همش دنبال مقصر ام همش پیش خودم میگم من کجا کار اشتباه کردم


کاشکی کسی پیدا میشد و یه حرفی میزد و ارومم میکرد اما....


نمی دونم خدا می خواد با این کارا به من چه چیزی ثابت کنه می خواد چی بهم بگه


اخه توکه می دونی من چیزی کم نذاشتم من بودم اما اونا نبودن من سکوت کردم من فقط خواستم بگم تا اخرش هستم بسه اخه مگه من چه گناهی کردم چرا زندگی من چرا ....


چرا با من ... خودت کوچیک نکن علیرضا ,راه من و تو جداست و از اون روز به بعد یه غریبه می شم باورم نمی شه


 برو دنبال زندگیت .مهم زندگیه خودت یادت میاد بهت گفتم . و تو زندگیت به من ترجیح دادی بدون اینکه فهمیده باشی من هم جز ای از زندگیت بودم