پشت چراغ قرمز بودم بدون توجه به این شلوغی ها شیشه ماشین و میدم پایین یه دختر بچه 7 ساله که عکس کاندید خودش و گرفته بود و با صورت خندون اسمش و داد میزد رو کرد به من و گفت به کی رای میدی گفتم به هیچ کس گفت مگه خودت و مملکت ت رو دوست نداری ? بازم خندید چراغ سبز شد و همه رفتن و من بازم پشت چراغ قرمز هایی که تو زندگی داشتم گیر کردم و شاید من هم باید .... هنوز چهره معصومش و حرفش یادم هست . این روزا اصلا حال و روز خوبی ندارم شاید چراغ راهنما زندگی من براش رنگ سبز تعریف نشد ه . شاید هم... باز هم سکوت میکنم و دلخوش به امروزم که فردام رو میسازه
چندسال پیش دوستم بنا به شغلی که داشت با یه دختری تو اراک اشنا شد سن و سال دختره کم بود دختر ساده ای بود از یه خانواده سر شناس تک فرزند بود
کار پدرش طوری بود که صبح زود میرفت سر کار و اخر شب می اومد پدر بزرگشم حال خوبی نداشت و مادر کیانا بیشتر وقتا بیمارستان بود
کیانا واقعا تنها بود طوری که به گفته خودش یه کاسکو داشت و یا با اون صحبت میکرد یا با عروسکاش
کیانا چون مشکل نخا داشت 4 سال دیگه فلج میشد و اگه هم نمیشد انقدر ضعیف بود که... ضمنا کیانا نمیتونست بچه دار بشه . واقعا دوست من کمکش میکرد ساعتایی که کیانا درد داشت سعی میکرد با صحبتاش ارومش کنه و زمانایی که یه مشکلی با خانوادش پیدا میکرد دلداریش میداد کمکش میکرد و یه کوه بود براش
نمیدونم چیشد که عاشق کیانا شد و رفت اراک دیدش . اما نمیدونم چیشد که بعد از دیدارشون کیانا دیگه گفت من دیگه نمیخوام با کسی باشم میخوام برا خودم زندگی کنم گفت من نمیخام عاشق کسی بشم و کسی عاشق من باشه . واقعا دوستم به هم ریخه بود چون نمیفهمید چرا کیانا رفت
اون حتی حاضر بود بایه دختر قطع نخائی زندگی کنه . نمیدونچی شد که دوست من ظرف 5 ماه به بیماری کیانا دچار شد که حتی الان نمیتونه راه بره . نمیدونم چی شد چرا اینجوری شد فقط یاد حرف دکتر شریعتی می اوفتم : در سال های دبیرستان از بقل دستیم بدم میاومد چون با اون سن کم سیگار میکشید و 2 تا بچه داشت و کچل بود , چند سال بعد من دوستم رو دیدم در حالی که خودم سیگار میکشیدم بچه داشتم و کجل شده بودم.
خسته ام . بعضی وقتها از دست ادمای اطرافم خسته میشم .از حرف زدناشون از تعارفای بیخود از لبخندای معنا دارشون از پشت سرهم حرف زدناشون از تفریحاشون از... شاید مشکل از من باشه شاید من هم باید کمکم من هم بفهمم که رفتار با ادمها مثل ادم و سایش شده هرچی بهش نزدیک بشی ازت دورتر میشه . انگار چیزه عجیبیه انسان بودن , احترام گذاشتن , توهین نکردن , حق دادن به طرف مقابل , بها دادن و انسان خطاب کردن .
اما یاد گرفتم در تمام وقتهایی که خسته میشم بدونم 1.خدایی هست که میدونه من هیچ وقت کاری رو بخاطر تشکر یا منت انجام ندادم من تمام این چیزارو بخاطر خودم انجام دادم . یاد گرفتم همیشه مقصر رو خودم بدونم تا هیچ وقت نه از کسی دلخور بشم نه ...
اسمش زندگی بعضیا میگن مسابقه بعضیا میگن مبارزه بعضیا میگن ای اقا دلت خوشه تا بفهمی اسمش چه نصف عمرت رفته و بقه عمرت و باید در حسرت روزای از دست رفتت باشی
پس....