همیشه از ماه رمضون بدم میومد . چه زماناییکه میرفتم مدرسه و معلما حال و حوصله حرف زدن نداشتن چه فرداش صحبت بچه های مدرسه درباره سرییالای شب قبل بود . چه روزای آخر که همه میگفتن ای بابا این چند روزم بیاد و بگذره من که اصلا جریانش رو نفهمیدم . معمولا دوستان از زمان کاریشون کم میشه , واقعا در هنگام افطار کم طاقت و بی حوصله میشن . این مسئله رو میشه از طرز رانندگیشون فهمید .
به هر حال افراد هم هستن که براشون فرقی نمیکند با اینکه روزه هستن خیلی خوشروتر میشن و پر حوصله ( این افراد خیلی کم و نادر هستن اما هنوز نسلشون بمانند دایناسورها منقرض نشده است)
امروز با یکی از بچه ها که از 17 سالگی دهلی درس میخوند صحبت کردم . ابادانی بود . پسر خوبی به نظر میرسید یکسری اطلاعات ازش گرفتم . اگه دانشگاه iit جور بشه که منم میرم دهلی
امروز با یه معلم زبان صحبت کردم , سطحش عالیه اما قیمتشم مثل پولش میمونه . قرار شد از فردا شروع کنیم .
چند وقتیه زندگیم یه شرایط ثابتی رو داره طی میکنه . این ارامش رو دوست دارم . قرار شد بعد از ماه رمضون بریم مسافرت . این چند وقت تصمیمهایی که تو خونه گرفته میشه بسیار سریع انجام میشه . امیر هم واسه 15ام میاد . از کلاس زبانم هم خبری نیست , سعی میکنم خونه خودم بخونم . هر روز صبح میرم سر ساختمون تا ساعت 4 . دیگه لهجه منم داره تبدیل به اوغانی میشه , میگن برای یادگیری زبان باید توی محیط باشی این امر تصدیق کننده این موضوع است . دیگه چیزی برای گفتن ندارم .
الان نزدیک به 7 , 8 ماه ی هست که فکره رفتن هند تو سرمه , تحقیقام رو انجام دادم . اما من که چشمم اب نمی خوره که با این وابسگی مامان بزاره من برم . بابا بدش نمیاد اما دودله اما مامان... قرار شده چندماه دیگه یه سفر 3تایی بریم هند . خدا میدونه چی میخواد بشه . اما من تمام تلاشم رو میکنم تا پیش خودم شرمنده نباشم . دیگه بقیش دست من نیست
خدا بخواد تمام اطلاعاتی که تو این چند ماه از هند و مالزی پیدا کردم رو تو سایت میزارم , شاید به درد یک نفر بخوره
اتفاق جالبیه بعضی وقتها میری و وقتی اس ام اس میدم و جوابی نمی دی میگی مگه بیکارم وقتی صحبت از دوست داشتن شد گفتی فقط یه دوست معمولی . من خودم رو عادت دادم . نشتم و سعی کردم تو نوشته هام از تو حرفی نزنم اما حرف اون روزهایت را باور کنم یا تنها بودن این روزهای تو یا شایدم هردو انها . چند شب پیش اس ام اس دادی و گفتی من لیاقت صبر کردن دارم یا نه . اما واقعادیگه احساس قدیمی که قبلا بهت داشتم رو اصلا ندارم و فقط می خوام همون دوست بمونم . من تغییر کردم طوری که میتونیم حتی 2 ساعت باهم صحبت کنیم بدون دلخوری شاید یکی از دلایل برگشتنت هین تغییر های من باشه اما من حتی تصمیم هام هم تغییر کرد شاید تو هم با اون تغییر ها نقشت تغییر کرد
۱.چند روزیه کلاس نمیرم و واقعا یه زنگ خشک و خالی هم بهم نزدن که مردی زنده ای . دیروز عادله رو تو خیابون دیدم ساعت 3 و 40 بود ساعت 4 کلاس داره اما الان داشت میرفت . وظیفه شناس یا...
۲.بابام یه ساختمون گرفته که بسازه از دیروزه کار تخریبش رو شروع کردیم قرار شد من بالا سر کار وایسم , از دیروزه که کارم شروع شده
۳.بازهم پول موبایل ودغدغه جور کردن پولش و ترس از قطع ان
۴.اوضاع بسیار عالیست انگار رفتیم جزایر قناری , همه چیز جا خودشونن و راحت راحتم