یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

حقیقت

حقیقت .شاید خیلی وقتا ازش میترسیم ازش فرار میکنیم به خودمون دروغ میگیم می خوایم بگیم نه نشده نرفته میشه اما یزره فکر کن , پشت سرت نگاه کن به دلت رجوع کن به اطرافت به کساییکه با تو بودن به حرف هایی که به تو زدن حقایق شاید بعضی وقتها خیلی تلخند و از اون تلختر پیرفتن اونهاست اما همیشه روراست بودن و پذیرفتن بعضی چیزا باعث میشه یکم صبر کنی یکم ناراحتیت فروکش کنه حالا وقتشه که با تمرکز بهتر فکر کنیم بعد میفهمی حقیقت


اگه شما قد کوتاهی دارید و زمانی فردی به هر دلیلی قد شما رو بهتون یاداور میشه به جای اینکه عصبانی بشید از زمان و زمونه بخاطر قدتون شاکی بشید صبر میکنیم یه کمی به اطرافمون نگاه میکنیم ایا تمام افراد موفق قد بلندی دارند? حالاست که بخاطر تمام داشته هات شاکر خداوند میشید لبخندی به طرف مابلت میزنی


وقتی یتویم با داشته هامون جلو بریم و بفکر ارتقا اونا باشیم به نداشته هامون فکر کنیم تا باز هم حقیقت رو کتمان کنیم 


حقیقت از نگاه شما چیه?


اولین قدم

چند وقت بود میخواستم برم اسایشگاه سالمندان اونجا رو ببینم ببینم چه کارایی از دست من بر میاد تا منم بعضی روزا برم اونجا کمک کنم دیروز بعد از ظهر ساعت 7 رفتم اما چون کسی نبود که به سوالای من جواب بده امروز رفتم


خانم رضوانی مدیر اونجا برام تو ضیح داد که من میتونم چه کارایی اونجا انجام بدم قرار شد از شنبه چند روز برم اونجا هم با جو اونجا اشنا بشم هم بینم من چه کارایی میتونم انجام بدم


تا قبل از اینکه برم اونجا فکر میکردم برم اونجا با توجه به صحنه های ناراحت کننده ای که  تو تلویزیون دیدم روحیم خیلی پایین میاد اما اصلا اون چیزی نبود که فکرش میکردم واقعا روحیم عوض شد


خانم رضوای تعریف میکرد:پارسال که مسابقات ورزشی سالمندان تو ساری انجام شد تیم ما تو هیچ مسابقه ای شرکت نکرد فقط یه طناب کشی بود که اونم تا سوت شروع زدن طناب و ول کردن و تیم حریف با مغز رفتن تو زمین حالا قرار من این تیم رو بسازم البته من قول هیچ جامی رو ندادم اخه اسایشگاه های دیگه میلیاردی هزینه میکنن . در اولین کار من تیم ممنوع المصاحبه کردم میخام بدون حاشیه برم جلو


از امروز

این روزا وقتی از اطرافیانم , دوستام می پرسم فلانی حالت خوبه؟ چه خبر؟ از .. چه خبر؟ همه خستن , یا جواب میدن ای بد نیستیم  یا .. همه تو صحبتاشون لحن خستگی دارن , خستگی که تو چهره , لحن و حتی رفتار خیلی ادما میتونیم  ببینیم  . این حتی از وبلاگا و نوشته هاشونم میشه فهمید میشه فهمید همه از هم خستن  و  خیلی از کارا و چیزها براشون تبدیل به یه عادت شده یه فیلم  یه بازیگر یه سناریو از قبل نوشته شده

 

دیگه خیلی به سختی میشه طعم شیرین یه خنده از ته دل رو چشید . چرا انقدر خاطرات تلخ داریم که حتی ما رو تو خوشی ها هم نمی خوان تنهامون بزاره اخه چرا با وجود اینکه میدونیم اما باز هم ...


اما من دیگه نمی خوام از خستگی ها و خاطرات تلخم بگم از امروز میخوام از بودن از امید از فردا از  خیلی  از  چیزای  که جزو ایدعالام هست بگم  نه از خستگی . خستگی هیچی جز یه سد برای نرسیدن به هدف هامون نیست