سکوت میکنه . نه اینکه حرفی نداشته باشه , نه نمی دونه از کجا شروع کنه . میگه خستم . از لحن صداش و چهرش میشه فهمید این روزا اصلا حال و روز خوبی نداره . شروع میکنه به حرف زدن. نه انگار که خسته ای . میخواد کمک کنه میخواد .. اما نمی دونه فقط سکوت میتونه ارومم کنه . باز صورتش خیس میشه. تو از اولشم منو دوست نداشتی . دستش رو از دستم جدا میکنه . صداش میلرزه . این صدا برام بیگانه نیست . هنوز نرفته . تلفنت زنگ میخوره . به فکر فرو میری اگه تو اون روز بودی اگه حرفی از رفتن نمیزدی اگه حرف از 2تا دوست معمولی نمیزدی اگه حست رو میگفتی . تلفن رو قطع میکنی . اسمش رو چند بار صدا میکنی . انگار اونم همین رو میخواست . انگار منتظر شنیدنش بود . چشاش پر اشکه .میخنده . تو هم باید یادت بره گذشتت خستگیات سردیت بی حوصلگیت و
کاش آدما تکلیفشون حداقل با خودشون روشن بود. کاش آدما می دونستن دارن چیکار میکنن. کاش دنبال ای کاش ها نبودیم.
همیشه یه حسرتی برای آدم می مونه اگه... شاید... ای کاش.... نمی دونم شاید باید اینطوری باشه
نه تا پستت رو خوندم، سعی کردم بچسبونمشون بهم... ولی موفق نشدم!!!!!!!!!