یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

یادداشت های شخصی من از روزگاری که گذشت و میگذره

کوچ

برای بخشش دیر میشود یا کوچ لک لک های مهاجر . چه بخواهی , چه نخواهی زمستان فرا میرسد حال تو مختاری , کوچ یا شروعی تازه .جمع این را به حساب سن کم تو میگذارند یا گستاخی تو ? چه کسیست که در این جمع مقلد دلش با تو باشد و در این راه با تو هم پیمان باشد . هر قدم که به تو نزدیک میشود چهره یخ زده هم پیمان سالیان قبلش برایش تداعی میشود . بیش از این جلو نمی اید هرچند دلش با تو باشد. اخر تو اولین نفری نیستی که قدم  در این راه بی پایان نهاده ای .   انها قربانی راه نو شدند یا سرپیچی از گروه ? مهم اینست که عده ای هرچند اندک سردی وجود را به روزمرگی تلخ  ترجیه میدهند . تو از دل کندن چیزی میدانی , از هم پیمان  شدن , از عهد شکستن ? اصلا تو میداستی


ما دو نفر بودیم , ما چند سال  با هم بودیم . اما دل های ما با هم بود یا جسم های ما . مهم اینست که او کوچ کردن را به خیلی چیزها ترجیه داد . هنوز دوستش داری? مگر ارزویت تغییر راهت نبود ? پس چرا  ارزویت را با زنده ماندن و دیدار دوباره او عوض کردی ? میترسی ?

حسین ۱

حسین هم رانندمه هم دوستمه هم مثل برادرمه هم مهرم اسرار منه . چند وقت پیش بود , داشتم درباره دختر عموم براش میگفتم نمیدونم چی شد که یه دفعه گفتم میخوای بریم ببینیش اونم گفت باشه .رفتیم گالی دختر عموم سلام و احوالپرسی نمیدونم چا همش به حسین نگاه میکرد . بعد از چند دقیقه خداحافظی کردیم و رفتیم . 10 دقیه بعد دختر عموم زنگ د که این پسره کیه? دوست دختر داره یا نه چند سالشه و ازاین حرفا


معلوم بود از حسین خوشش اومده بود .


گفت یه باردیگه بیاین میخوام ببینمش . ما دوباره رفتیم 


شبش دختر عموم بهم اس ام اس داد که وای چقدر خوشگل بود و چقدر اروم و ساکت بد و از این حرفها . گفت اگه میخواد شماره منرو بده بهش تا بیشتر با هم اشنا بشیم . فرداش دختر عموم رفت 2 روز شمال . منم شمارش و دادم به حسین و....


ادامه دارد...