چند وقته میخوام بنویسم اما نمیشه . این چند وقته به واسطه اشنا شدن با یه دوست یکم به فکر فرورفتم . واقعا حرف هایی به من زد که همش درست و مصداق این روزای منه . اون طب و تابی که برای رفتن از ایران پیدا کرده بودم , خیلی وقته از دست دادم . این دوستم حرف جالبی زد گفت اگه کسی و دوست داری یا عاشق کسی هستی اون فرد باید باعث پیشرفتت بشه . اما اصلا این موضوع اصلا با وضعیت من جور در نمیاد . این روزا چیزایی دور و برم میبینم که حتی حالم از دست خودم هم به هم میخوره . به قول علی لهراسبی دلم از کسی گرفته که میخوام براش بمیرم . همیشه پری جون حرف جالبی میزنه میگه طوری تو زندگیت رفتار کن که هر وقت خواستی به پشت سرت نگاه کنی از کارایی که انجام دادی خندت نگیره .
این روزا دلم رو به چیزی دلخوش کردم که اصلا ماله من نیست . خواب دیدن , زندگی کردن , همقدم شدن , حرف زدن اما با کی اره با کسی که اصلا مال تو نیست . حس عجیبیه لذتی که همش همراه با یه ترسه . ترس از اینکه یه روز ازت میگیرن . هم من این مسئله رو میدونم هم خودش . شاید خیلی وقته بر خلاف اب شنا کردن دیگه هیچ جوابی نمیده.
امیدوارم تو ساختن علی رضایی که خیلی وقته از دستش دادی موفق باشی.