حتی از نگاهشم بدم میاد . مگه یه رابطه دو طرفه نیست? پس چرا یک طرف ماجرا سکان رو به دستش میگیره وکشتی و به هرجا میبره , بدون هیچگونه سوالی , بدون در نظرگرفتن تو , شخصیتت , احساست . ترو خدا حرف احساسات رو نزن که این روزا تبدیل به یه واژه بی معنا شده یا شاید بهتره بگیم خودمون بیمعنا کردیم
شاید مشکل از ماهاست که خودمون رو با اطرافمون , ادماش , طرز زندگی کردن , حرف زدن و برخورد کردن نمی تونیم تطبیق بدیم .
این روزا حرف ها و طرز تفکر های عجیبی اطرافم میشنوم . اسمشون رو بزارم تجدد یا وقاحت . ترو به خدا به خانواده هاتون نگاه کنید , طرز تفکر اونها , حرف زدنشون و بعد حالا با رفتار خودتون تو اجتماع مقایسه کنید . چرا میخوان خودشون رو از اون چیزی که هستن بیشتر نشون بدن . چرا میخوان حرفهایی بزنن , کارهایی بکنن که حتی از گفتن اون حرفها تو خانوادشون میترسن چه میرسه به اجراشون . شاید امثال من خیلی طرز تفکر قذیمی پیدا کردیم . شاید.
کی گفته قدیمیه؟ حقیقت قدیمو جدید نداره
راس میگی به خدا .اما کی دیگه جرات داره از این راستا بگه؟؟؟
همه چی شده تظاهر .دیگه هیچ ماهی حاضر نیس خلاف جهت اب شنا کنه. اخه یکی نیس بگه بابا اگه از یه چیزی خوشت نمیاد اگه یه عقیده ای روقبول نداری واسه خوشایند دیگران تاییدش نکن تکرارش نکن . اگه کسی هم بخواد
یه ذره جسارت وجرات به خرج بده و اون جوری باشه که میخواد نه اون جوری که میخوان .انی انگ امل و ادم به دور قرون وسطایی بهش میچسب ..... دیگی هیشکی نیس که بگه:
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو