برای بخشش دیر میشود یا کوچ لک لک های مهاجر . چه بخواهی , چه نخواهی زمستان فرا میرسد حال تو مختاری , کوچ یا شروعی تازه .جمع این را به حساب سن کم تو میگذارند یا گستاخی تو ? چه کسیست که در این جمع مقلد دلش با تو باشد و در این راه با تو هم پیمان باشد . هر قدم که به تو نزدیک میشود چهره یخ زده هم پیمان سالیان قبلش برایش تداعی میشود . بیش از این جلو نمی اید هرچند دلش با تو باشد. اخر تو اولین نفری نیستی که قدم در این راه بی پایان نهاده ای . انها قربانی راه نو شدند یا سرپیچی از گروه ? مهم اینست که عده ای هرچند اندک سردی وجود را به روزمرگی تلخ ترجیه میدهند . تو از دل کندن چیزی میدانی , از هم پیمان شدن , از عهد شکستن ? اصلا تو میداستی
ما دو نفر بودیم , ما چند سال با هم بودیم . اما دل های ما با هم بود یا جسم های ما . مهم اینست که او کوچ کردن را به خیلی چیزها ترجیه داد . هنوز دوستش داری? مگر ارزویت تغییر راهت نبود ? پس چرا ارزویت را با زنده ماندن و دیدار دوباره او عوض کردی ? میترسی ?
من اندکی سردی وجود رو به تلخی روزمرگی ترجیح میدم.
متن قشنگ غمگینی بود .
نمیدونم چی بگم ! فکر کنم راجع به بهرام هست این متنه .
هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از مرز به نیت روز
رفتن و رفتن ساده و صادق
نیامدند باز حتی تا امروز...
خدا به همرات ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد!!
سلام علیرضا جان
متنت رو خوندم
از نظر ادبی بخوام نظر بدم که خب باید بگم خوبه
هدفت رو گنگ گذاشتی توی متن
خوبه دلیلی نداره همیشه همه حرف ها رو باشه و معلوم
من احساس میکنم باید بازم بخونمش
میخونم بازم برات مینویسم
مرسی که خبرم کردی
متنهای قبلیت رو هم چند وقتی هست نخوندم
سر وقت و به موقع میخونمشون
موفق باشی