خسته ام . بعضی وقتها از دست ادمای اطرافم خسته میشم .از حرف زدناشون از تعارفای بیخود از لبخندای معنا دارشون از پشت سرهم حرف زدناشون از تفریحاشون از... شاید مشکل از من باشه شاید من هم باید کمکم من هم بفهمم که رفتار با ادمها مثل ادم و سایش شده هرچی بهش نزدیک بشی ازت دورتر میشه . انگار چیزه عجیبیه انسان بودن , احترام گذاشتن , توهین نکردن , حق دادن به طرف مقابل , بها دادن و انسان خطاب کردن .
اما یاد گرفتم در تمام وقتهایی که خسته میشم بدونم 1.خدایی هست که میدونه من هیچ وقت کاری رو بخاطر تشکر یا منت انجام ندادم من تمام این چیزارو بخاطر خودم انجام دادم . یاد گرفتم همیشه مقصر رو خودم بدونم تا هیچ وقت نه از کسی دلخور بشم نه ...
اسمش زندگی بعضیا میگن مسابقه بعضیا میگن مبارزه بعضیا میگن ای اقا دلت خوشه تا بفهمی اسمش چه نصف عمرت رفته و بقه عمرت و باید در حسرت روزای از دست رفتت باشی
پس....
می فهمم نوشته هات رو
روزگار چرتی شده! چرت!
ولی مشکل من اینه که گاهی خدا رو نزدیک خودم نمی بینم
و نمی تونم آروم شم
روزای سختی دارم این روزا...
همیشه با خدا باشی
@};-
به روز هستم ...
و این خستگی بیماری عصر ماست ...
مشاعره س ...
بیا دیگه .