من از دار دنیا یه دوست دارم که اسمش امیر الان تقریبا 8 سالی هست مثل برادر من اما چون تک پسره پدر مادرش با این سنو سالش هنوز دلواپسشن امیر یه دوست داره که اسمش اذین این 2 تا 2,3 سالی هست که باهم هستن پدر مادر دختره جریان میدونن اما مادر پدر امیر خیر
امیر چند روز پیش زنگ زد که اذین بادوستاش میخواد بره نمایشگاه کتاب تو هم بیا تا من اونجا تنها نباشم بهش گفتم باشه قرار شد بریم
دیشب بابا امیر زنگ زد خونمون (برای اولین بار تو این 8 سال) و دیالوگ های زیر به وجود اومد
بابا امیر:(بدون سلام) بگو ببینم این جریان نمایشگاه کتاب دیگه چیه? از کی شماها کتاب خون شدید ?
من: جریانی نداره (بدون اینکه بخندم) دیشب اقای نمایشگاه کتاب زنگ زد گفت گه نیاید من ناراحت میشم و میگم خانم شام درستکنه و این حرفا
بابا امیر:پسر مگه مسخرتم تو بیکاری اما پسر من درس داره تو اگه میخوای بری برای چی به بچه ساده من اینهمه اصرار میکنی اونم نه تو دهنش نیست میگه میام هی بش زنگ میزنی هی اس ام اس که کی میریم. بابا این پسر درس داره بابا هی هرشب بیرون هی دم ساعت زنگ. sms بابا امیر درسش افت کرد مشروط شد ولش کن دور امیر خط بکش
من: دقیقا حق باشماست مذرت میخوام باشه . شب خوبی داشته باشید
سلام.
۱. چقدر خوب تونستید بدون هول کردن وبا کمال ارامش اونم با طنز جواب پدرشو بدید.
۲. حالا می خواستید بگید که دوست فداکاری هستید ؟
به نظر من کار خاص نکردید!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام . نه من کار خاصی انجام ندادم اما انتظار این رفتار پدر امیر رو نداشتم
امیر باید بابت این کارش شرمنده باشه !
یه سوال? تو این ماجرا برا من که اتفاقی نیفتاد , بعدشم اگه من تو این موقعیت ها به امیر کمک نکنم پس به چه دردی میخورم امیدوارم عاقبت خوبی داشته باشه