نمیدونم چه اتفاقی افتاد همه خاطراتی که داشتم یه دفه مثل یه فیلم برام پخش شد . باورم نمیشه تو این چند سال چه بلاهایی سرم اومد . باورم نمیشه چجوری من خواستم و خواسته نشدم باورم نمیشه . . خودم متوجه نشدم اما موقعی مامانم صدام کرد متوجه شدم من 3 ساعت فقط به یه نقطه خیره شده بودم
سکوت میکنم هیچ عکس العملی نسبت به کارا دیگران انجام نمی دم اما تا کی تا کجا و به چه قیمتی به قیمت خراب شدن زندگیم به قیمت چیزهایی که هیچ وقت برنمی گردن
یعنی به خودم بگم اره این بارم نشد این بارم نخواست اینبارم تو تمام سعیت کردی اینبار هم به فردا امیدوار باش
این تنها جمله ایه که میتونم بهش بزنم و نه نگه میترسم از اونروزی ه همین جمله رو هم نخواد قبول کنه
درود دوست من..
ممنون از نظرات زیباتون.خوشحال شدم که قدم رنجه کردین..
وبلاگ بسیار جالبی دارید و بسیار آرام.
شاد زی..